|
سخنرانی محرم(استاد قرائتی)
+ نویسنده مهدی سلیمانی آشتیانی در دو شنبه 6 آبان 1392 |
جلسه سوم سخنراني حجة الاسلام قرائتي محرم1360 برنامه درسهايى از قرآن امام حسين (ع)، سخنان- 3 بسم اللّه الّرحمن الّرحيم «الحمد للّه رب العالمين و صلّى اللّه على سيّدنا و نبيّنا محمّد و على اهل بيته و لعنه اللّه على اعدائهم اجمعين. الهى انطقنى بالهدى و الهمنى التّقوى» به مناسبت ايام محرم گفتيم اين چند روز را به بررسى سخنان امام حسين بپردازيم. امام حسين سخن و حرف بسياردارد ولى به مناسبت ايام عاشورا آن چه در آستانهى رفتن به كربلا و كوفه فرموده است، بررسى مىكرديم. چند شب است كه بحث در اين زمينه پخش شده است و اما در راه كوفه امام حسين با چه كسانى برخورد مىكند و چه چيزهايى مىگويد و چه چيزهايى مىشنود؟ در اين صحبتهايى كه امام در راه رفتن به كوفه گفته است، كاملًا فلسفهى قيام و انگيزهى قيام و هدف قيام را مطرح كرده است. 1- ساختن فيلم و نمايش از حادثه كربلا يكى از اين برخوردها درمنطقهاى است كه امام حسين از آن به كوفه مىرود. چه خوب است كه از اينها فيلم ساخته شود، اين فيلم و تعزيهاى كه داشتيم، چيز خوبى بود و بايد اصلاح و احياء شود، عيبهايى كه داشت اين بود كه گاهى برخى مسائل خلاف شرع در آن ديده مىشد، كه بايد اصلاح شود. گاهى ائمهى ما تحقير مىشدند و يا طورى غلط نشان مىدادند. مثل اين كه حضرت زينب و بچههاى امام حسين روحيهى خود را باختهاند. گاهى برخى مسائل دروغ بود. گاهى خود آنهايى كه نمايش كربلا را بر پا مىكردند، فاسد بودند. مثلًا به قيافهى فلان شخصيت در مىآمد و بعد از اتمام نقش به سراغ منقل و ترياك مىرفت يا مثلًا آدمهاى لشى بودند. خود نمايش جالب است به شرطى كه هم بازيگرانش صالح باشند و هم زيرنظر كارشناس باشد. اگر كارهاى هنرى با تقوا جمع شود، آن وقت چيز خوبى مىشود. چون اولين كسى كه نمايش بر پا كرد، خود خدا بود. وقتى حضرت ابراهيم به او گفت: مىخواهم ببينم مردگان را چگونه زنده مىكنى؟ نگفت: چنين و چنان است. سخنرانى نكرد، نمايشى بر پا ساخت. فرمود: 4 پرنده بگير و بكوب. پرندهها را گرفت و كوبيد و گوشت آنها را روى چند قله كوه پخش كرد و صدا زد و اين ذرات پخش شده، جمع شدند. فرمود: روزقيامت هم همين كار را مىكنيم. يا مثلًا مىبينيم رسول الله گاهى مسائل را با نمايش نشان مىداد. يا امام باقر (ع)، بعضى مسائل را با نمايش نشان مىداد. خيلى خوب است كه اصلًا كاروانى نمايشى درست شود، كه داستان و ماجراى امام حسين را وقتى دارد از مكه بيرون مىآيد، تا پايان به نمايش درآورد. آن زمانى كه مىآيند و دور امام را مىگيرند، رفاه طلبان مىگويند: چرا مىخواهى قيام كنى؟ نان و آبت به هم مىخورد. حقوقت قطع مىشود. به قول امروزىها، در آمدت كم مىشود. سياستمداران مىگويند: حركت نكن. دلسوزان هم همينطور. اينها مجسم شود، منطق افرادى كه در جامعه هستند، مجسم شود. اينكه چه افرادى سمبل چه نوع طرز تفكرى هستند. اينها دور امام حسين را مىگيرند. امام حسين چه جوابهاى قاطعى به آنها مىدهد. بعد وقتى مىخواهد برود، اموال معاويه را در راه مصادره مىكند. مىبيند از بيت المال براى يزيد مىبرند، مىگويد: يزيد طاغوت است. نبايد بيت المال به او برسد. بيت المال را تصاحب مىكند و به اهلش مىرساند ولى به شتردارها و كرايه دارها، اين كارگران بيچاره، كه از درد لا علاجى كارمند دولت شدند، حقوقشان را مىدهد. حساب اين كارمند جزء و ضعيف باحساب آن استاندارى كه بند و بست دارد، جداست. بعد امام حسين مىآيد، خوب است همين مسير امام حسين نمايش داده شود. چون بعضى از تعزيهها و نمايشها فقط صحنهى عاشورا را مجسم مىكنند. آن هم فقط از آن بعد مظلوميت حضرت. بعد حماسه و واژگونى كوفه و شام را به نمايش در نمىآورند. آن ابعاد انقلابى منعكس نمىشود. بعد مظلوميت منعكس مىشود. البته بايد منعكس شود. ولى ابعاد حماسى و شعارى و ابعاد مكتب منعكس نمىشود. ولى اميدوارم حالا كه امام فرموده: جلسات عزادارى به همان شكل سنتى باشد، سنت نمايشها زير نظر يك اسلام شناس كه هيچ خلاف شرعى در آن نشود، دوباره احياء شود. كه وقتى كسى به آن جا مىآيد، دوره ببيند و برگردد. نمايشگاه نباشد. زنهايى كه از خانه بيرون مىآيند، به عنوان الهام گرفتن باشد، نه نمايش ديدن. 2- عكسالعمل امام (ع) درباره خبر شهادت مسلم يكى از برخوردها زمانى است كه در راه به امام حسين (ع) خبر دادند سفيرت را كشتند. مسلم بن عقيل را كه به عنوان سفير براى سنجش افكار فرستاده بودى كه جو و روحيهى مردم را شناسايى كند و به شما خبر دهد و شما حركت كنى، اعدام كردند. بعد از نامهاى كه ايشان فرستاد، مردم جهتشان عوض شد. ارعابهاى حكومت در مردم اثر گذاشت او رارها كردند و دست از بيعت با او برداشتند. مسلم تنها ماند و حكومت او را گرفت و به شهادت رساند. بنابراين مسلم راكشتند. تا مسلم را كشتند، امام حسين فرمود: «قَدْ أَتَانَا خَبَرٌ فَظِيعٌ قَتْلُ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ هَانِئِ بْنِ عُرْوَهَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَقْطُرَ وَ قَدْ خَذَلَنَا شِيعَتُنَا فَمَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الِانْصِرَافَ فَلْيَنْصَرِفْ فِى غَيْرِ حَرَجٍ لَيْسَ عَلَيْهِ ذِمَام» (إرشادمفيد، ج 2، ص 75) خبر ناراحت كنندهاى به ما رسيد. قتل مسلم بن عقيل و هانى، اين دو يار با وفا را كشتند. اين شيعيان ما، ما را خوار كردند. اين يكى از جملاتى است كه امام حسين حين راه با شنيدن خبر شهادت مسلم فرمود. ببينم در اين جمله چه مىفرمايد؟ شيعههاى ما، ما را خوار كردند. مىشود شيعه رهبرش را خوار كند؟ بله، شيعيان على مكرر دل او را خون كردند و حضرت على گاهى فرياد مىكشيد و جملاتى مىفرمود: «قَاتَلَكُمُ اللَّهُ» (نهجالبلاغه، خطبه 27) خدا شما را مرگ بدهد كه آبروى مرا ريختيد. گاهى گناه، گناه شخص است. گاهى گناه جمعيت است و گاه گناه، گناه عنوان است. در قرآن به زنان پيغمبرخطاب مىرسد: اگر شما خلاف كنيد، عذاب شما دو برابر است. چون شما وجههى سياسى، مذهبى و اجتماعى داريد. عذابتان دو برابر است، چون براى ديگران الگو هستيد. در جمهورى اسلامى، اگر يك كارمند اداره خلاف كند، گناهش دو برابر زمان شاه است. چون مىگويند: اين هم ادارهى دولتى، اين هم فرهنگ دولتى. كما اين كه يك روحانى و يك سپاهى و يكى از نهادهاى انقلابى، اگر گناه بكنند، عذابشان دو برابر است. بنابراين گاهى او را خوار مىكنند. امام صادق به طلبهها فرمود: طورى رفتار كنيد كه هر كس شما را ديد، بگويد: درود بر امام صادق (ع)، با اين شاگردانش و مابايد طورى رفتار كنيم كه هر كه ما را ديد، بگويد: درود بر اين جمهورى اسلامى، با اين ايرانىها و الى آخر. اگر خود ما وضع خوبى داشته باشيم، انقلاب صادر مىشود. يعنى با هواپيما ما را مىبرند كه نگاهمان كنند. آدم يك آدم مىبيند، اصلًا مىخواهد او را نگاه كند، ولو هيچ حرف نزند. فقط نگاهش كند. خود صبر و اخلاق ما مربى است. اگر بچهاى در زمان شاه، نمرهى 15 مىگرفته و در زمان انقلاب 14 مىگيرد، او از نظر علمى انقلابى نيست. در جمهورى اسلامى نمرهاش كم شده است. خلاصه اگر انقلاب است، بايد در تحصيل و اخلاق و رفتار و در همه كار انقلابى و با صداقت باشد. امام مىگويد: شيعههاى ما، ما را خوار كردند. قول دادند، وفا نكردند. ما را تضعيف كردند و حال آن كه وفاى به پيمان از حقوق انسانى است، چون ما دو نوع حق داريم. يك حق داريم، حق اسلامى، حقوقى است كه اسلام معين كرده است. و يك حقى داريم حق انسانى است. گيرم، اسلامى هم نباشد، به خاطر انسانيت بايد يك سرى كارها را كرد. مثل وفاى به پيمان. قول دادى، بايد وفا كنى! گر چه به ناكس قول دادى. بايد امانت را رد كنى گرچه آن كسى كه به تو امانت سپرده، فرد بسيار پستى باشد. والدين را بايد احترام بگذارى، گر چه والدين بد باشند. والدين گر چه بد باشند، احترامشان لازم است. حق انسانى است. امانت دادند، نبايد به امانت خيانت كنى. گر چه آن كسى كه امانت سپرده آدم بدى باشد. قول دادى، بايد به آن عمل كنى. گر چه چك تو دست آدم بسيار بدى است، اما چون تو تاريخ زدهاى، در فلان تاريخ بايد بپردازى. و شما قول داديد كهاى حسين بيا كوفه، ما شما را يارى مىكنيم، ولى شما «وَ قَدْ خَذَلَنَا شِيعَتُنَا» هواداران ما، ما را خواركردند. اگر يادتان باشد، حدود يك سال يا يك سال و نيم پيش بحثى تحت عنوان «گروههايى كه امامان ما گفتهاند كه اينها جزو مسلمانان و شيعيان ما نيستند» داشتيم. 3- رد ادعاى ايمان بعضى افراد در روايات قَالَ الصَّادِقُ (ع): «كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْ شِيعَتِنَا وَ هُوَ مُتَمَسِّكٌ بِعُرْوَهِ غَيْرِنَا»(صفاتالشيعه، ص 3) كسى كه مىگويد: من شيعهى على بن ابيطالب هستم، در حالى كه در ساير مسائل به نخهاى ديگرى چنگ مىزند، دروغ مىگويد. او تكيه گاههاى ديگرى دارد. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «لَيْسَ مِنَّا مَنْ غَشَّ مُسْلِماً» (من لايحضرهالفقيه، ج 3، ص 273) كسى كه كلاه سر مسلمان بگذارد، مسلمان نيست و دروغ مىگويد. «مَنْ مَنَعَ قِيرَاطاً مِنَ الزَّكَاهِ فَلَيْسَ بِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُسْلِمٍ» (كافى، ج 3، ص 503) كسى كه زكات مال و حق طبقهى محروم را از مالش نپردازد، وماليات اسلامى را ندهد، مسلمان نيست. ما در رواياتمان خيلىها را مىبينيم كه ادعا مىكنند و ادعايشان از نظر قرآن و حديث رد مىشود. «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا» (حجرات/ 14) عدهاى آمدند و گفتند: يا رسول الله! ما مؤمن هستيم. فرمود: نه، شما مؤمن نيستيد، بلكه مسلمان هستيد. شما ما را خوار كرديد و لذا رهبر انقلاب در سفارشى كه به حاجىها دارد، فرمود: اى حاجىها، شما كه مىرويد و دور كعبه طواف مىكنيد، روش طواف شما مثل ديگران باشد. اگر ايران عملى انجام بدهد، كه وهن باشد، يعنى ديگران وقتى او را نگاه مىكنند، بگويند: ببينيد، اين ايرانى است. اگر عملشان وهن به اسلام و جمهورى سلامى باشد، گناهشان گناه شخصى نيست، گناه عمومى است. حتى سوار ماشين شدن و شعار دادن و عزادارى شما اگر چنين معنايى بدهد، گناه عمومى است. ما بايد طورى عزادارى كنيم كه اگر فيلم اين عزادارى را هر جاى دنيا بردند، لذت ببريم. يعنى شرمنده نشويم. شعارهاى ما بايد به گونهاى باشد كه به هر زبانى چاپ شد و هر جاى كرهى زمين پخش شد، باعث افتخار باشد. مانند شعار «هيهات منا الذله» (اللهوف، ص 97) امام حسين (ع) فرمود: هرگز زير بار ذلت نمىروم. شما اين شعار را به هر زبانى و در هر جايى چاپ كنى باعث عزت اسلام است. اما بعضى شعرها هست كه اگر از اتاق بيرون برود باعث خوار كردن مىشود. 4- صداقت و صراحت بيان امام حسين جملهى دوم اين است، فرمود: اى برادرانى كه با من به كربلا و كوفه مىآييد، ديديد و شنيديد كه مسلم را كشتند. چشمانتان را باز كنيد. هر كه مىخواهد منصرف شود و باز گردد، از همين جا برگردد. در اين جا چهار مسئله هست. دومسئله مربوط به فرمانده و دو مسئله مربوط به سرباز است. بخش مربوط به فرمانده، صداقت است. خبر شهادت مسلم را كه شنيد، كتمان نكرد. گفت: مسلم شهيد شد. ديگرى صراحت است، صداقت و صراحت از جانب امام حسين (ع)، يكى هم آزادى و آگاهى براى سرباز. از اين جمله چهار مسئله معلوم مىشود. سفير مرا كشتند. شما كه داريد به كوفه مىآييد، حواستان جمع باشد. كسى از شما اگر دوست دارد برگردد و منصرف شده است، برگردد. «فَمَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الِانْصِرَافَ فَلْيَنْصَرِفْ» در رودربايستى گير نكند، باز گردد. من همهى حرفها را همان گونه كه هست با شما در جريان مىگذارم. هم با صداقت و هم با صراحت امام حسين مطالب را بيان مىكند، هم اين كه شما آزاد و آگاه باشيد. نگوييد اگر ما سرانجام را مىدانستيم، نمىآمديم. 5- امام حسين (ع) به دلسوزان خبر از شهادت خود داد برخورد هفتم: امام حسين در مسير به شخص دلسوزى رسيد كه گفت: آقاجان نرو! شما را مىكشند. فرمود: «لَيْسَ يَخْفَى عَلَىَّ الرَّأْىُ» (إرشادمفيد، ج 2، ص 75) رأى تو براى من مخفى نيست. مىدانم شهيد مىشوم، اما اگر شهادت من به جامعهى بى اراده، اراده بدهد، اگر شهادت من به مردان ناآگاه، اگاهى بدهد، ما برنده هستيم. ما در اين يك سال خيلى شهيد دادهايم. هم شهيد مظلوم داريم و هم شهيد محراب. هم بهشتى داريم و هم آيت الله مدنى. اما اين دو سرمايه و باقى سرمايهها را داديم، ولى هرچه بيشتر شهيد بدهيم، مردم ما منسجمتر مىشوند. بنابراين اگر خون حسين به مردم ترسو، اراده بدهد، اگر ترسوها را شجاع كند، برنده هستيم. اينها دست از سر من نمىكشند، من هم از پيغمبر خبر دارم و هم خواب ديدم كه سگهاى خيابان بر سرم ريختند و مرا تكه تكه كردند. خوابهاى صادقانه از يك سو، خبرهاى رسول الله از يك سو، آثار كشتن مسلم از يك سو، اينها همه مسائلى است كه مسئلهى شهادت من قطعى است. بنابراين با اين كه مىدانم كشته مىشوم، مىروم. 6- برخورد امام حسين با حر و سپاهيانش و اما برخورد هشتم امام، برخورد با حر بود. حر اولين كسى بود كه از طرف حكومت يزيد مأمور شد با هزار سرباز برود و امام حسين را هر جا كه هست، ميخكوب كند. دستور داده بودند، هر كجا امام حسين را ديدى، همان جا متوقفش كن. نه بگذار جلو بيايد و نه عقب برود. امام حسين قبل از اين برخورد، در سحر همان روز به سربازانش گفت: اى برادران سرباز برويد و مشك آب بياوريد. آب زيادى ذخيره كنيد. آبهاى زيادى ذخيره كردند. بعد از مدتى حر، با هزار نفر از سپاهيانش رسيد، امام حسين ديد، اينها از راه دور آمدهاند، گرچه براى جلب و دستگيرى آمدهاند، اما بالاخره انسانند. خودشان و اسب هايشان تشنه هستند. به سربازان فرمود: آبهاى ذخيره را بياوريد. تمام لشكر دشمن را امام حسين سيراب كرد. تمام اسبهاى دشمن را سيراب كرد. بعد فرمود: اينها صورت هايشان خاكى است، كمى آب بريزيد، اينها سر و صورتشان را بشويند و به سر و صورت اينها و به كاكل اسب اين هاهم آب ريختند. اين خاطره را داشته باشيد، در روزى كه امام حسين مىخواست جرعهاى آب براى بچهاش از نهر بگيرد، به او ندادند. نمونهى اينها زياد بوده است. در جنگ صفين هر وقت آب در دست سپاه اميرالمؤمنين (ع) بود، آب را براى دشمن آزاد مىگذاشتند. اما هر وقت دست سپاه معاويه بود، آب را بر سپاه اميرالمؤمنين مىبستند. از اين خاطرهها زياد داريم و در همين جنگ ما هم همينطور است. يك مرتبه ايران بر سر افراد غير نظامى و غير مسلح عراق موشك و بمب نينداخت و اين سند عزت ماست، گر چه ما شهيد مىدهيم، ولى عزيز هستيم. يك خاطره برايتان بگويم. در يكى از جنگها مسلمانان پيروز شدند، زنى را به اسارت گرفتند و به يكى از اصحاب سپردند و گفتند: شوهر اين زن به ما حمله كرده و ما او را كشتهايم. حالا تكليف اين زن چيست؟ اين مرد صحابى، زن را نزد رسول الله برد، ولى از راهى برد، يعنى كمى پيچاند و او را از كنار جنازهى شوهرش برد تا دل او بسوزد. زن هم شوهر را ديد و فريادى و جيغى كشيد و آمد، زن را نزد رسول الله آورد و ما وقع را تعريف كرد. بعد گفت: يا رسول الله كار شيرينى كردهام؟ گفت: چه كردى؟ گفت: او را از كنار جنازهى شوهرش بردم تا جيغ و داد كند و دل او را سوزاندم. رسول الله داد زد، فرمود: مرد را كشتهايد، زن اسير است، شما چه حقى داشتهايد كه دل اين زن را بسوزانيد؟ گفت: اين شوهرش مهاجم و كافربود و او هم كافر است. فرمود: شوهرش مسلح به ما حمله كرده است. درست است، ما هم شوهر را كشتيم. اما تو حق ندارى دل اين زن بر فرض كافر را بسوزانى. اين جمله را در نظر بگيريد و عصر عاشورا يا روز يازدهم را بيادآوريد، وقتى مىخواستند حضرت زينب را ببرند، دستور آمد كه اينها را از راهى ببريد كه جنازهى امام حسين را ببينند و جگرشان بسوزد. رسول الله حاضر نشد دل زن اسير كافر بسوزد و اينها حاضر شدند، دل دختر على بن ابيطالب را بسوزانند. امام حسين براى اسبهاى دشمن از سحر آب ذخيره كرد، ولى آنها به نوزاد امام هم آب ندادند. فرق حق و باطل در همين است. فقط چيزى كه مىماند همين حق و باطل است. و در اين جنگ اگر بنا بود ما به مناطق مسكونى آنها حمله كنيم، خيلى زود رژيم صدام شكست مىخورد. اما مسئله اين است كه اسلام مچ دست آدم را گرفته است. اسلام گاهى وقتها مچ آدم را مىگيرد و مىگويد: كار ديگرى جز اين كار نبايد بكنى و خوبى آن هم به همين است. گر چه انسان به ظاهر محدود است، اما ارزش معنويش هم به همين است. چون دراصل ما براى همين رشدها آمدهايم. حر رسيد و خودشان و اسبشان آب خوردند. ظهر شد، امام حسين فرمود: ما نماز جماعت داريم. حر! شما با ما نماز مىخوانيد يا خودتان؟ حر گفت: نه! ماهم به شما اقتدا مىكنيم. بعد حر مىخواست جملهى ناروايى به امام حسين بگويد، گفت: چون مادرت زهراست، اين جمله را نمىگويم و شايد همين مقدار ادب باعث شد تا حر موفق شود كه توبه كند. چون گاهى وقتها ادب خيلى ارزش دارد. 7- اشك براى امام حسين (ع) ارزش دارد نه هركسى حديثى داريم: «من بكى أو أبكى أو تباكى وجبت له الجنه» يعنى اگر كسى يك قطره اشك براى امام حسين بريزد به بهشت مىرود. كسى و گاهى كسانى مىگويند: كسى كه مثلًا آدم بدجنسى باشد، فايده ندارد. گيرم به عزادارى رفت و براى امام حسين (ع) گريه كرد. او بد جنس است و همهى كارهايش غلط است. بله اين درست است. اما شايد همين احترام به امام حسين، رمز موفقيتش در توبه باشد. حديث بالا در اين رابطه است و زمانى اينطور معنى مىشد. حالا با يك قطره اشك به بهشت مىرود. اين حديث درست است. هر كس اشكى بريزد، به بهشت مىرود. مىشود اين حديث درست باشد، به نحوى مىشود و به نحوى نمىشود. مثلًا مىگويم: يك چوب كبريت چهار يا پنج سانتى متر است، و سر آن دو ميليمتر گوگرد است. من مىگويم: با دو ميليمتر گوگرد، يك شهر را آتش مىزنم. اين امكان دارد؟ بله! فقط شرطش اين است كه شهر آغشته به مواد مشتعل باشد. اگر اينطور بود، با دو ميليمتر گوگرد مىسوخت و گرنه شهر خيس را هر چه كبريت بزنى، روشن نمىشود. با يك سوئيچ ده گرمى يك ماشين را راه مىاندازند، امكان دارد؟ بله! به شرط اين كه بقيهى چيزهاى ماشين درست باشد. اگربقيهى آن درست بود، با يك سوئيچ راه مىافتد. اگر شهر بنزينى بود، با يك كبريت آتش مىگيرد. اگر آدم خوش جنس بود، با يك قطره اشك، پرواز مىكند. اما آدم بدجنس، اگر روزى چند ليتر هم گريه كند فايدهاى ندارد. مانند شهر خيس و ماشينى كه موتور ندارد. سوئيچ ماشينى را به راه مىاندازد كه بقيهى اجزايش سالم باشد. بنابر اين اشك ارزش دارد ولى نه از هر كسى «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين» (مائده/ 27) اشك از آدم با تقوا قبول مىشود و ارزش دارد. اما گاهى وقتها احترام به امام حسين و يك قطره اشك، گر چه از آدم بد جنس، باعث مىشود كه او موفق به توبه شود و بقيهى كارهايش را هم اصلاح كند. زمانى در دوران شاه پليس قم گفته بود: شوفرهاى تاكسى كراوات بزنند. بعضى ازآنها هم زدن كراوات بلد نبودند، كاسب بود، كارگر بود، درشكه داشت، نمىدانم لبو فروش بود. كاسب جزئى بود. بندهى خدا پول داده بود و يك تاكسى خريده بود. اين كراوات زدن را بلد نبود و به نحو مسخرهاى گره مىزد. ما يك روز پرسيديم، آخر اين كراوات چيست كه پليس قم اصرار مىكند كه شوفرهاى تاكسى كراوات بزنند؟ اين كار برايش راحت نيست. ما تحقيق كرديم، گفتند: پليس قم مىگويد: وقتى كراوات زد مجبور است موهايش را هم شانه كند ودست هايش را بشويد. آخر كسى كه عمامه به سر گذاشت، عمامهى بى عبا نمىشود. براى اين كه كفش و كلاه، با هم جور در بيايد، نمىشود لباس گونى باشد و كفش مثلًا فلان كفش. براى تناسب ما به اينها مىگوييم: كراوات بزنند تا اينها را مجبور كند كه بقيهى تيپشان هم درست باشد. گاهى وقتها يك عزاى امام حسين، گر چه آدم بدى است، ولى به جلسهى امام حسين مىآيد. در همان جلسه، به خاطر همان اشك موفق مىشود، بقيهى كارهايش را درست كند. همينطور كه گريه مىكند، اولياء خدا را مىبيند، مىشنود كه ابوالفضل آب را تا دم دهانش آورد، به خاطر تشنگى بچهها نخورد، مىگويد: آقا تو هم جنسى را انبار كردهاى تا گران شود و بفروشى؟ به خاطر نياز مردم گران نفروش. مىبيند واعظ بالاى منبر مىگويد: على اصغر را آوردند، روى دست بابا گلويش پاره شد و امام حسين گفت: راضى هستم. يعنى آقا اگر تو هم در راه اسلام پيشامدى در زندگيت رخ داد، تو هم راضى باش. گاهى ممكن است آدم بدى باشد، اما در يكى از اين جلسهها سرنوشتش عوض مىشود. و چقدر ما در تاريخمان آدم ديدهايم كه به خاطر خط امام حسين بقيهى كارهايشان هم اصلاح شده است. يعنى كسى كه براى امام حسين (ع) عزادارى مىكند، اگر به او بگوييد: عزادار حسين آفتاب زد، بلند مىشود و نماز مىخواند. اما اگر به او بگويى: مش قنبر، حسن آقا، مىگويد: باشد، مىخوانيم. اما وقتى گفتى: عزادار حسين! نمازت قضا مىشود، مثل اين است كه وقتى اين را مىگويى، حواسش جمع مىشود و بقيهى كارهايش را نيز درست مىكند. هم گاهى از اين طرف است كه گاهى يك كار خير باعث مىشود، آدم بقيهى كارهايش را هم درست كند. 8- راز موفقيت و توبه حر حر در اين برخورد رفت تا به امام حسين جسارت كند، بعد گفت: پسر فاطمه زهرا هستى، به احترامش و احترام رسول الله جسارت نمىكنم و همين ادبش شايد رمزى بود كه به توبه موفق شد. امام حسين سر نماز رفت و حر هم با هزار سرباز آمدند و اقتدا كردند. نماز ظهر كه تمام شد، يك سخنرانى كوتاه كرد، متن اين سخنرانى اينجا هست. دو جملهاش را برايتان بگويم: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى لَمْ آتِكُمْ حَتَّى أَتَتْنِى كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُكُمْ أَنِ اقْدَمُ عَلَيْنَا فَإِنَّهُ لَيْسَ لَنَا إِمَام» (إرشادمفيد، ج 2، ص 76) اى مردم، من فقط به خاطر جواب خدا مىگويم. نگفتى نيست، چيز مجهولى نيست. مىدانيد و من هم مىدانم كه فايدهاى ندارد. اما براى اتمام حجت مىگويم. زمانى نگوييد كه به ما نگفتند. من نيامدم مگر اين كه شما به من نامه نوشتيد. نماينده فرستاديد كه ما رهبر نداريم، به كوفه بيا، من به خاطر دعوت شما آمدم و... مىگويد: اگر راضى هستيد، مىآيم. اگر راضى نيستيد، به كوفه نمىآيم. ولى امام حسين نگفت: حالا كه به كوفه نمىآيم دست از مبارزه برمى دارم. يعنى امكان دارد، مكان را عوض كنم، اما از عمل خويش بازنمى گردم. نماز ظهر تمام شد، مقدارى فاصله بود، بعد نماز عصر آغاز شد، بعد از نماز عصر هم باز امام حسين (ع) يك سخنرانى كرد، مضمونش اين است كه شما دو امام داريد: يك امام حق و يك امام باطل و شما يزيد را مىشناسيد و مارا هم مىشناسيد و... پس برخود هشتم امام با حر بود. ادب حر باعث و رمز موفقيتش شد. رمز توبهاش شد و اين را هم عنايت كنيد، خيلى لطيف است. شايد شب عاشورا، عصر تاسوعا، قرار شد كه حمله كنند و امام به ابوالفضل فرمود: برو و بگو فردا، روز عاشورا جنگ مىكنيم. يك نفر مىگفت: شايد دليلش اين بوده كه اگر غروب جنگ مىشد، حر مهلت توبه نداشت. آخر اگر ميوه رسيد، تكانش دادى مىافتد. عصر تاسوعا، يعنى شب عاشورا حر هنوز نرسيده بود، صبر كرد تا فردا بعداز ظهر حر كمى فكر كند. در اين برخورد نتايج زيادى بود. يك سلام گرمى مىخواهيم به شهيد بدهيم. شهيد زنده است؟ «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون» (آل عمران/ 169) گمان نكنيد شهيد مرده است. شهيد زنده است و امام حسين سيدالشهدا است. سلام به امام حسين بسيار مورد عنايت است. امامان ما، امام دهم خود نايب مىفرستد، مىگويد: برو سر قبر امام حسين زيارت كن. نماز در حرم امام حسين مستجاب مىشود. اى حسين (ع) زير يك سال است كه سربازان ما لب مرز مىجنگند و مىگويند: پيروز مىشويم و به كربلا مىرويم و خيلىها سال پيش، محرم به عشق عاشورا جنگيدند و جنگ هم به پيروزى نهايى نرسيد و امسال هم شهيد شدند و اميدواريم اين جنگ هر چه زودتر تمام شود. تا وقتى رهبر ما حسين است، كسى نمىتواند كارى به ما داشته باشد. چون بالاترين سختىها مرگ و شهادت است و شهادت افتخار است. كشورى كه دنبال نان و آب است را مىتوان مثل فتيلهى چراغ پايين و بالا كشيد. اما وقتى گفت: آخرين مصيبتها شهادت است و من افتخار مىكنم، اينچنين امتى بيمه هستند. به آن نيرويى كه همه را بيمه مىكند، سلام كنيم. السلام عليك يا ابا عبدالله الحسين... «والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته» نظرات شما عزیزان: |